سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مادر

مادر16

 

غزل لطیف روزگار
ای مادر عزیز، تو بهترین گل واژه هستی، هستی؛ تو غزل لطیف روزگاری؛ تو دیوان محبت هایی؛

 تو سرود جویباری؛ تو اقیانوس عشقی؛ تو دفتر رنج های نامکتوبی. اکنون که من از تو هستی یافته ام جانم فدایت باد!


نوشته شده در شنبه 90/7/30ساعت 10:48 عصر توسط سلام مادر نظرات ( ) | |

مادر20

 

نرفت از سرم هـــــر گز هوای تو مادر

هنوز می تپد این دل برای تو مـــــــــادر

 

چســـــــان زبان بگشایم که خجلت آهنگم
نکرده ام دل و جـــــــــان را فدای تو مادر

 

چه چـــــاره گر نبرم داغ هجر تو به عدم
امید قلب حزینم لــــــــــــــقای تو مـــــــادر

 

چو شبنم است سرو برگ رنگ این گلشن
مدام میشنوم من صــــــــــــــــدای تو مادر

 

درین چمن که حضور جفاست مضمونش
چه نعمت است به عـــــــــالم وفای تو مادر

 

مــــــــــــقیم منزل عزت کسی توان گشتن
که بود حـــــــــاصل کارش رضای تو مادر

 

نشد ز کیف و کــــــم عمر چشم ما روشن
حقیقت است به هــــــــر جا صفای تو مادر

 

رموز جـــــوهر تُست ( بایزید) و( بایقرا)
به این مـــــــــــــقام رسیدن عطای تو مادر

 

نبود لایق این گنج و این کمــــــــا ل (رفیع)
اگر نبود نصیبش دعــــــــــــــــــای تو مادر

سمیع (رفیع)


نوشته شده در چهارشنبه 90/7/27ساعت 11:14 عصر توسط سلام مادر نظرات ( ) | |

مادر1163

اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.
در آن سرایی که زن نیست،انس و شفقت نیست
در آن وجود که دل مرد،مرده است روان
به هیچ مبحث و دیپاچه ای قضا ننوشت
برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رکن خانه هستی
که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان


 

پروین اعتصامی

 


نوشته شده در دوشنبه 90/7/25ساعت 10:2 عصر توسط سلام مادر نظرات ( ) | |

مادر11

شعر مادر از فریدون مشیری

 

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن



در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،



روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،



صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،



شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،



چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،



حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،



تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !


نوشته شده در یکشنبه 90/7/24ساعت 5:53 عصر توسط سلام مادر نظرات ( ) | |

مادر1


ای وای مادرم


آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگیّ ما همه جا وول می خورد
هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر کار خویش بود
بیچاره مادرم

***

هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب ناز ما
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

***

او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند
لطف شما زیاد
اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت:
این حرف ها برای تو مادر نمی شود.

***

او پنج سال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ
تنها مریضخانه، به امّید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.
در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد
صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید
مادر به خاک رفت.

***

این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور
یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خوش
منزل مبارکت.

***

آینده بود و قصه ی بی مادریّ من
نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو.

***

می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خلید:
تنها شدی پسر.

***

باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر
می خواستم به خنده درآیم به اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم...

 


نوشته شده در جمعه 90/7/22ساعت 10:0 عصر توسط سلام مادر نظرات ( ) | |

سلام بر مادران


نوشته شده در جمعه 90/7/22ساعت 8:11 عصر توسط سلام مادر نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت